لره رفت نونوایی،هیشکی نبود،گفت:
10تا نون میخوام،شاطردید یارو لره خواست اذیتش کنه
گفت:برو ته صف وایسا نوبتت که شد بهت میدم!:flushed:
لره گفت:ای بابااینجاکه کسی نیست!شاطرگفت:اینهمه آدم مگه نمیبینی!
بعدازچند دقیقه لره باسنگ زد شیشه نونوایی رو آورد پایین!
شاطره گفت: هوی مگه مرض داری سنگ میندازی؟
لره گفت:توی اینهمه آدم ازکجا میدونی من بودم،پدرسگ!
كليد اسرار این قسمت
:j( لر باهوش) :joy: